من اینجام
تا تو فروش و بازاریابی اینترنتی
بهت کمک کنم
فریلنسر ، داود ستوده راد هستم که به صورت حرفه ای در زمینه دیجیتال مارکتینگ فعالیت می کنم. متخصص در طراحی سایت و بهینه سازی سایت و مشاور در کسب و کار اینترنتی و استارت آپ ها هستم.
هدف آموزشی آکادمی راد
ایجاد یک پلتفرم آموزشی آنلاین که از آموزش تا بازار کار، برای کاربران با ایجاد پشتیانی ، کارآموزی و مشاوره رایگان ، ایجاد اشتغال و کسب درآمد بکند.
برنامه پنج ساله آکادمی راد :
۱. رسیدن به جایگاه رتبه اول در کلمات کارآفرینی و دیجیتال مارکتینگ و کسب و کار اینترنتی در گوگل ۲. مرجعیت اول در فیلم های آموزشی به صورت رایگان و دورهای تخصصی در بازاریابی و کسب و کار اینترنتی ۳. رسیدن به یک میلیون کاربر عضو در آکادمی راد

ارتباط با داود ستوده راد
مدارک دیجیتال مارکتینگ داوود ستوده راد













سرنوشت کاری داوود ستوده راد
افتخارات داود ستوده راد




تمام هدف من برای سایت آکادمی راد این که مرجع فیلم های آموزشی در زمینه کسب و کار اینترنتی و کارآفرینی وب باشد.
سایت داود ستوده راد یا dsrad مخفف اسم davood sotoudeh rad پس از چندین ماه آزمون و خطا و تحقیق روی دانشی که داشتم این سایت و برای نیش مارکتینگ قالب المنتور کاربران انگلیسی زبان گذاشتم.
و سایت dmshop.ir ابتدا فروشگاه دیجیتال مارکتینگ بود و بعدش در سال ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم بکنمش فروشگاه دنیای مجازی و فروش بازی و فیلم روش انجام بدم.
نمیدونم دقیق چی شد وقتی کنکور سراسری کارشناسی ارشد ۱۳۹۹ و دادم دیدم تو رشته کارآفرینی گرایش کسب و کار جدید در دانشگاه تهران به صورت مجازی قبول شدم.
اما خوشحالم که آکادمیک و تجربه شغلیم با هم جفت ایده الی هستند
میخواستم تو دیجیتال مارکتینگ تو گرایش تخصصی کار کنم و انتخابم بعد حدود یک سال کلنجار با منطق و احساسم ، فروشگاه اینترنتی شد.
سال ۱۳۹۹ برای دو تا فروشگاه اینترنتی به اسم شرافیت و اوریکو به عنوان کارمند مدیر دیجیتال مارکتینگ کار کردم تا بتونم کامل از فروشگاه اینترنتی تجربه کسب کنم و اکنون هم فروشگاه اینترنتی خودم راه اندازی کردم.
ابتدا با سایت دیجی کالا همکاری در فروش انجام دادم و سایت diqikala.com راه اندازی کردم تا فروشگاه همکاری در فروش روشش انجام بدهم.
دقیقا یادمِ ، اسفند سال ۹۶ تو یک شرکت کارآموز سئو بودم و همه پس اندازم هم تموم شده بود و با ده هزارتومان تو میدان فردوسی تهران نشسته بودم یک آگهی استخدام رستوران دیدم رفتم من و قبول کردند و من از اون شرکت که کارآموز بودم امدم بیرون و تصمیم و محکم گرفته بودم شش ماه تو رستوران کار کردم . تو این شش ماه مرخصی هام میرفتم کلاس های دیجیتال مارکتینگ دانشگاه شهید بهشتی و هر روز با گوشیم مطالعه می کردم و بعدش دانشگاه علمی کاربردی اتاق بازرگانی ایران رشته مدیریت کسب و کار اینترنتی کارشناسی ثبت نام کردم و پس از چند ماه تو همون دانشگاه اتاق بازرگانی نیمه وقت مشغول به کار شدم و ما بقی روزهام تبلیغات تخصص خودم و میکردم سعی به گرفتند کار طراحی سایت برای خرج خودم و نمونه کارهام می کردم.
نمیدونم این دوران چرا تو زندگیم لازم بود و چرا دو سال طول کشید !
از سال ۹۵ تا سال ۹۷ تو تهران دنبال کار بودم ابتدا تو تخصصم که شبکه بود گشتم که متاسفانه به دلیل مافیاش و نداشتند تخصص کافی خودم و هزینه بالای کلاسش نشد که نشد و رفتم سراغ طراحی وب سایت که دوران دانشگاهی انجام میدادم و اونم به دلایلی دیگه نمیشد و ۱۸ کاریابی تو تهران ثبت نام کرده بودم و هر روز ارسال رزومه و مصاحبه کارم بود و وقتی اسفند ۹۶ به خودم آمدم که یک ماه دیگه ۳۰ ساله شدم و هیچی ندارم نه از نظر مالی و از نظر تخصص و نه آینده ای روشن برای خودم.
دانشگاه بهترین تجربه من بود ، محیطی که باعث رشدم شد و هنوز خوشحالم از این تصمم که گرفتم اما برام من متفاوت بود خوب همون مشکلات مالی شهریه و خوابگاه و هزینه غذایی که داشتم باعث میشد روزهام سخت باشه و هر چند وقت یک کارگری کار میکردم و تو دانشگاه یک نخبه بودم انگاری فقط من بهترین بودم عاشق رشته ام بودم و تو درسهای برنامه نویسی و تخصصی من همیشه اولین بودم و درس های عموم بخصوص زبان و ریاضی من بدترین و بدترین بودم. کاردانی با دو ترم مرخصی تمومش کردم و یک راست رفتم رشته تجارت الکترونیکی کارشناسی خوندم اما واسه ندادند شهریه ترم اول و مشکلات مالی اخراج شدم و سال ۹۳ به شرکت یاس ارغوانی به شغل پشتیبانی کارت خوان مشغول شدم و بعدش به شرکت خدمات نوین داده ورزی به همون کار پشتیبانی کارت خوان مشغول شدم و سال ۹۵ این شرکت تعدیل نیرو کرد و از شیراز به سمت تهران مهاجرت کردم.
تو خدمت بهم خیلی خوش گذشت و ۳۱۰ روز داخل پادگان لشکر اهواز موندم . مجبور نبودم برای خرج جای خوابم و غذام کارگری کنم و تمرکز بیشتر داشتم .بعد از مدتی مسئول کتابخانه ارتش شدم چون قبلا تو هنرستان هم مسئول کتابخانه بود راحت تونستم توش موفق بشم و پس از مدتی مجله های قدیمی که تاریخش گذشته بود از عمده فروش ها می خریدم و دونه ای می فروختم با پولش تونستم یک موبایل بخرم و ۲۰۰ تومان هم پول برای شهریه دانشگاه جمع کنم و روزهای دیگه هم درس میخوندم برای کنکور دانشگاه که به دلم افتاد تا به دانشگاه علمی کاربردی برم و همون سال کنکور که دادم دانشگاه علمی کاربردی صنایع مخابرات راه دور شیراز رشته فناوری اطلاعات کاردانی قبول شدم.
تا ۲۰ سالگی خیلی تلاش کردم تو دنیای کامپیوتر موفق باشم با اینکه تخصصی ویژال بیسک و دلفی و یاد گرفتم اما کاری نمیتونستم پیدا کنم پس مشهد و به اهلش سپردم و برای همیشه فراموشش کردم و به تهران آمدم اون زمان بورس بازار تعمیرات موبایل و کامپیوتر و لب تاب داغ تر بود منم با کارگری پول کلاس تعمیرات لب تاب و جمع کردم و پس از تموم شدند فهمیدم من علاقه ای به این کار ندارم و دفترچه خدمتم تو ۲۲ سالگی فرستادم و افتادم ۰۵ کرمان ارتش و بعدش اهواز خدمات کردم.
برای من شروع ۱۵ سالگی یعنی استقلال کامل مالی ،رفتن به مدرسه شبانه روزی شروع این استقلال از خانواده ای که نبودش ، بود.
حقیقتش این از ۱۸ مرداد سال ۸۲ من خواستم خودم برای خودم کار کنم مستقل از همه حمایت های مالی و عاطفی شدم و این تاریخ هیچ وقت فراموش نمی کنم اما کارگری انتخاب اجباری من شد. تو ۱۷ سالگی تلاشم کردم کافی نت بزنم و یا گیم نت بزنم که شکست خوردم و پس از کارگری تو رستوران پدیده شاندیز یک کامپیوتر خریدم و باهاش فروشگاه اینترنتی با وبلاگ راه انداختم . اینم شکست خوردم و هیچ مشتری نداشتم. گاهی اوقات رایت سی دی های هنرستان و انجام میدادم و بیشتر اوقات وبلاگ نویسی میکردم و مابقی روزهام تو کارگری می گذشت.
انتخاب رشته برنامه نویسی در هنرستان کاردانش شبانه روزی شهید باهنر شاندیز با معدل ۱۷ برای خیلی تعجب انگیر بود اما حقیقتش من به گرافیک علاقه داشتم و این انتخاب بهترین گزینه برام بود.
کل آرزوهام، دوران نوجوانی و در تحصیل در دوره راهنمایی شکل گرفت. رویای من قهرمان شدند تو زندگیم و خوشبخت شدنم در آینده شکل گرفت اما همیشه آرزوی فرار از دوره نوجوانی داشتم نمیدونستم به کجا ، اما دنیا و کوچکتر از حد خودش می دیدم و خوشحالم اون زمان تصمیم گرفتم فقط بهترین باشم در محیطی که همیشه در حقارت و پسرفت بودم.
خیلی برام جذاب نبود ابتدایی زندگیم، وقتی که ۶ ساله ام بود ، زنی بهش می گفتم مادر بهم گفت من ماردت نیستم و من بچه طلاقم باید برگردی پیش مادرت !
زندگیم بهم از این لحظه به بعد نشون داد چیزی به اسم شانس برام نداره و هر چیزی که میخوام باید براش تلاش کنم و تا الان به هر آرزو و رویایم رسیدم با تلاشم بوده است.
تا آخر ۸ سالگی که رفتم اول ابتدایی توپی سرگردان بودم و نفهمیدم چرا اینقدر پاسکاری شدم تا اخر سال پنجم ابتدایی هم ، پنج سال هر ثلث یک مدرسه درس می خوندم!